۱۳۸۷/۱۱/۲۱

گفتاري منتشر نشده از شهيد آويني(قسمت اول)



زماني كه جلسه شروع مي‌شود، تازه يادشان مي‌افتد كه محتواي جلسه را ضبط كنند. شايد كسي فكر نمي‌كرد كه چندي بعد، ديگر خبري از سيد مرتضي نباشد. جلسه در جمع عده‌اي از طلاب برگزار شد و نوارِ دست دومي هم كه گفت وگوها روي آن ضبط شده بود آن قدر وضعيت‌اش خراب بود كه به سختي توانستيم آن را روي كاغذ پياده كنيم. موضوع ديگري هم در اين جلسه مطرح شده بود كه متاسفانه نوار كفاف نداده است. به هر حال آنچه مي‌خوانيد مطالبي است كه شهيد آويني در مقدمه جلسه ـ كه ظاهراً قرار بوده سلسله‌وار ادامه پيدا كند ـ مطرح كرده است. يكي از بزرگترين مفاسد قلبي عجب است. ان شاءالله ما به كبر گرفتار نيستيم ولي معمولاً به عجب كه مقدمه كبر است گرفتاريم. عجب هم اگر خداي نكرده يك مقدار ريشه‌دار شود تبديل به كبر مي‌شود و اگر يك ذره كبر باشد انسان اصلاً به حقيقت راه ندارد. يادم هست كه حضرت امام مي‌گفتند، وضعيت مردم عادي در صحراي محشر خيلي راحت‌تر از علماست، چون علما به محض اينكه علم پيدا كردند، همين علم حجابشان مي‌شود. يعني اسباب عجبشان مي‌شود و نسبت به آن علم، خودبين مي‌شوند ولي مردم از آنجا كه براي خودشان هيچ شأني از علم قائل نيستند، مشكلي ندارند. اين است كه عجب و خودبيني بزرگترين حجاب بين انسان و خدا مي‌شود. كمال بشر در فناست، فنا يعني از آدم هيچ اثري نمي‌ماند يعني خودش از ميان كاملاً برداشته مي‌شود. كسي كه عجب دارد، بيشترين بعد را نسبت به حقيقت دارد به خاطر اينكه كمال قرب به خدا فناست يعني از ميان برداشتن آن خودي كه در ميان بنده خداست و اغلب در همين منزل مي‌مانند؛ سخت‌ترين منزل هم هست و از آن نمي‌توانند بگذرند و گرفتار مي‌شوند، گرفتار عجب مي‌شوند و بدترين منزلها همين است. خيلي از آقايان كه نمي‌رسند به دليل عجب است. من هيچ دليل ديگري نمي‌بينم از لحاظ اصولي هم وقتي به نتيجه نمي‌رسند، به دليل عجب است. يكي از دوستان مي‌گفت سال 64 يا 65 بحثي راجع به ادغام جهاد وزارت كشاورزي درگرفته بود. ما آن موقع در جهاد بوديم. يك آقاي روحاني از نمايندگان مجلس بسيار بر ضد جهاد حرف مي‌زد و مي‌گفت: بايد با وزارت كشاورزي ادغام شود. براي من سوال بود كه اين آدم با توجه به اين كه روحاني است و از اين نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به اين حكم مي‌رسد و بر آن اين همه تاكيد مي‌كند؟ يعني چه طور به اين اعتقاد رسيده و بعد چطور به اين اعتقادش اصرار مي‌ورزد؟ ايشان خيلي دشمني داشت. بعد يكي از دوستان ما كه با ايشان يك سفر به خارج از كشور رفته بودند تعريف مي‌كرد كه اين آقا آنجا چه مي‌كرد. من برايم خيلي روشن بود كه علت اينكه كسي از اين (آقايان) به اعتقادات اشتباه مي‌رسد، اين است كه صفاي روحي ندارد. فرض كنيد كه نشستيد علم اصولي خوانديد و رسيديد؛ وقتي صفاي قلب نباشد، در خدمت شيطان قرار مي‌گيرد. عقل آن چيزي است كه مي‌تواند هم در خدمت شيطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثي كه در مورد عقل شيطاني و عقل رحماني مطرح مي‌شود، در اصول كافي زياد است، يك موردش همان است كه از حضرت صادقي عليه‌السلام مي‌پرسند، اگر عقل آن چيزي است كه حضرت علي(ع) داشت، پس عقل معاويه چه بود؟ اين (عقل معاويه)، شيطنت است ولي خوب توي اين دنيا به آن هم عقل مي‌گويند كه ما به عقل رحماني و شيطاني تفسيرش مي‌كنيم. ولي واقعاً از كجا مي‌شود فهميد كه چه كسي صاحب عقل شيطاني و چه كسي صاحب عقل رحماني است؟ چطور است كه يكي عقلش در خدمت شيطنتش واقع مي‌شود و يكي در خدمت دينش؟ چطور است كه يكي به اعتقاد اشتباه مي‌رسد و بعد بر آن اصرار مي‌كند؟ خيلي روشن است، يعني در واقع رابطه اصول و وصول را نمي‌شود نديد...
ادامه دارد...
منبع : سايت آويني

هیچ نظری موجود نیست: